مرد نمکی

دفتر مدرنی برای بیان هرآنچه در عقل و دل دارم...

مرد نمکی

دفتر مدرنی برای بیان هرآنچه در عقل و دل دارم...

دفتری همیشه باز برای بیان هرآنچه از عقل و دلم میگذرد؛ شاید برای شما جالب باشد و شاید هم که هیچ...

طبقه بندی موضوعی

ادب، معرفت و در نهایت وصال

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۷ ق.ظ

به نام خدا
نمیدانم از کجا شروع کنم و در نهایت به کجا برسم و خاتمه پیدا کند؟
یادم می آید روزی را که این درگاه را با دستان خودم ساختم و در فکر این بودم که به کجا خواهد رفت؟هدف چیست؟


روز های مانده به محرم بود

چه عشق و احساس عجیبی در من بود. منبع اش را نمیدانستم
و حتی هدفش را هم نمیدانستم
نمیدانستم خُب این احساس خوب چرا به ایجاد این درگاه منجر می شود؟که چه؟
ولی در این مواقع همیشه انگار صدایی در درونم میگوید:
"ایمان داری؟
پس صبور باش و به نحو احسن انجام بده"

ساختم و عاقبتش به شروع ختم شده...

چندگاهی ست که در خودم هستم
یعنی انگار "چادری" بقول عرفا "حجابی" دور خود پیچیده ام و فقط در مواقع ضروری به بیرون نگاهی میکنم و پاسخی میدهم،
انگار که همه چیز در مقابل کاری که در آن حجاب میکنم غیر مهم است.
در حجابم چه میگذرد
چه میسازم و چه چیز ها را خراب میکنم...

و انتخاب با خودم است که هراسان همینجا باشم و بی توجه

و یا باز برای طوفان های سهمگین آماده شوم...

انگار ندایی در درونم میگوید که آماده شو
اتفاق مهمی در پیش است
وقت نیست
باید خودت را بسازی
باید آماده باشی...
انگار در این اتفاق مهم من هم نقشی دارم...

امان از این ترس و ترس و ترس...

همچون انسان دریا دیده ای که طوفان ها گذرانده
ولی وقتی به برکه ای میرسد
ترس طوفان ها در دلش تازه میشود
حتی راضی نیست طراوت آب را هم باز تجربه کند
ترس امانش را میبُرد و همچون بچه ای خردسال گریه و ترس تجربه گذشته اش هم همانجا لبریز میشود...

  • ۹۵/۰۳/۰۳
  • مرد نمکی

وصال و ترس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی